ساریناسارینا، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

دختراي نازم سارينا و ديانا

تولد سارینا جون به روایت خاله سمیه

سلام عزیزدلم.. من یه روز بعد تولدت برا مریضی مامانم اومدم خونتون .. به مامانی پیشنهاد کردم یه تولد کوچولو با هم برات بگیرم اخه مامانی قراره امسال یه جشن بزرگ برات تو شمال بگیره.. مامانی زحمت درست کردن کیک و کشید و منم با کمترین امکانات تزیینش کردم و وقتی بابایی اومد 4 تایی یه جشن کوچولو گرفتیم.. فدات بشم که اولش زیاد حوصله نمی کردی اما تا به فوت کردن شمع رسید کلی ذوق کردی و 10 بار خواستی شمع فوت کنی ایشالا عروسیت بشه فرشته نازم فدات بشم که هی بهم می گفتی مامانی همش کنارم بودی خیلی دوستت دارم اینم عکس کیک تولدت ببخشید ساده است اخه یهو تصمیم گرفتیم ایشالا مامانی تو جشنت جبران می کنه اینم سارینا جونم تاپ تنش هدیه خاله سمیه است ببخشید عز...
4 ارديبهشت 1392

دومین بهار زندگی ساریناز

مرغ و خروس و اردک تولدت مبارک امروز دومین بهار زندگی جیگر طلامونه.خاله جون الهی قربونت برم برا اومدنت روزشماری میکنم.منتظرتم زود زود بیا... اینم یه عکس ناز از ساریناز ١/٢/١٣٩٢ ...
1 ارديبهشت 1392

سارينا خالص، پاك

ساريناجون اين روزها راه كه مي ره مي لنگه! متاسفانه با پا از بالاي كابينت افتاده روي زمين. ان شاء الله كه زودتر خوب مي شه و مثل هميشه مي دوئه مي پره مياد توي بغل مامان و بابا. اين روزها كه ما مزاحم خاله منصوره شديم، اومده خونه ما براي كمك به مامان، سارينا جون هم داره كيف دنيا رو مي كنه. آخه زمانيكه خاله منصوره خونه ي ما باشه ديگه خاله منصوره نيست به خاطر اينكه سارينا جون صداش مي زنه ماماني! سارينا جون اين روزها كلمات جديد ياد گرفته مثل:  "گوجي" كه همون خورشيد هست برف رو ميگه بَ  
22 اسفند 1391

اولین سفر سارینا به شهر مقدس قم

روزی که به اتفاق عمو رضا (دوست بابایی) صبح روز جمعه ای در ماه بهمن برای زیارت حضرت معصومه (س) و مسجد مقدس جمکران رفتیم قم. هوای قم خیلی سرد بود ضمنا خیلی هم شلوغ بود هر چند امیر رضا اون روز حالش یه کم بد شد ولی خدا رو شکر زود خوب شد. این هم چند تا عکس از سفر یک روزه ی ما در بارگاه حضرت معصومه (س)   روبروی بارگاه حضرت معصومه (س) نازمون داره میخنده نازگل بابا اینجا خیلی سردشه - توی حیاط بارگاه حضرت معصومه (س) اینم عکس سارینا و امیررضا ...
30 بهمن 1391

سارینا و ......

بعداز دو ماه و نیم بالاخره وقت کردم برا گلم یه پست جدید بذارم آخه پشت سرهم مهمون داشتم و وقت نمی شد که سراغ کامپیوتر برم..... ساریناجون الان دیگه اکثر نسبته ها رو میدونه و میشناسه و میتونه به اونها اشاره کنه ولی نمیتونه همه رو به زبون بیاره مثلا نسبتهای بابایی، مامانی، پدرجون، مادرجون، عزیز، آقاجون، خاله جون، دایی جون، عمه، عمو، و ....   صدای بعضی از حیوانات رو هم میتونه دربیاره مثلا صدای گاو، شغال، گوسفند، شیر، جوجه و ... این روزها سارینا جون خیلی با مزه شده و حرفها و کلماتی به زبون خودش می گه که برامون جذابه.... مثلا ساریناجون به عمو جوادش به جای اینکه بگه عمو جواد میگه "اباد" یا "جباد" یا اینکه به دایی علیرضا (یعنی دایی ما...
28 بهمن 1391

بالاخره بعداز 2ماه و1هفته اومديم!

بالاخره بعداز حدود 2ماه وقت كردم به وبلاگ ساريناجونم سري بزنم و چندتا عكس جديدشو بذارم. اين روزا ساريناجون خيلي وروجك شده خيلي از كلمات رو ياد گرفته و از جمله كلمه هايي كه خيلي جالب تلفظش ميكنه كلمه ي خاله هستش كه ميگه قدقا!!!! خودمونم مونديم كه اين كلمه ي عجيب و غريب چه سنخيتي با خاله داره!! حالا ميريم سروقت عكسها..... ساريناجون تو عروسي دخترعمه ش...   ساريناجون و دخترعمه ش تو پارك ارم   وقتي ساريناجون گوشه نشيني اختيار مي كنه...!! اينم چندتا عكس قديمي از دوران كچلي ساريناجون.... اينم ساريناي ورزشكار درحال پشتك زدن!   ...
9 آذر 1391

عكس هاي آتليه ي سارينا جون

بالاخره عكساي آتليه ي سارينا جونم رسيد!!! سارينا جون ما اول مرداد در حالي كه 15 ماهش بود با كمي تاخير رفت آتليه و چندتا عكس با ماماني و باباييش گرفت. البته اين عكسا چند روز قبل از اينكه سارينا جون موهاشو كوتاه كنه و درست اول ماه رمضان بود!  اينم بعضي از عكساش.... حتي ماه هم با همه ي عظمتش مقابل ماه كوچولوي ما حقيره! خانم كوچولوي ما چقدر ناااااز نشسته!! اگه عكسها رو ديدين نظر يادتون نره! ...
2 مهر 1391